میگذره

روزها دارن میگذرن و ماهم داریم پیرتر و پخته تر و البته باتجربه تر میشیم.دقیقا بیست و یکم تیرماه یک روز بعداز دفاعت ترکم کردی سال نود و شش.یعنی سه سال پیش.

رفتی اما با خاطراتت چه کنم.رفتی و این عشق کهنه توی دل و روحم رو چه کنم.؟رفتی به درک.به نبودنت عادت کردم.اما بیشتر مواقع دلتنگتم.نمیدونم چرا بچه دار نمیشی؟چی شده؟نارین بعداز تو اومد خانم شده نکنه هنوز به تفاهم نرسیدین؟خخخخخخ

هی همش برای من شاخ و شونه میکشیدی.همش برای من .....

گذشت.خدا روشکر که تو اینجوری از زندگیت راضی هستی.به فاطمه گفته بودی دوازده سال کنارش توی یه جهنمی بودم که فکر میکردم خلاصی ندارم و الان رها شدم.بازم خداروشکر به خاطر رهاییت از بند من.

نمک نشناس